جستجو در محصولات

گالری پروژه های افتر افکت
گالری پروژه های PSD
جستجو در محصولات


حکايتي از زهد آيت الله نخودکي
-(15 نفر) 
حکايتي از زهد آيت الله نخودکي
بازدید 2815
گروه: دنياي فن آوري
مردان خدا پرده‏هاي پندار دريده‏اند و در همه عالم، تنها طلعت دل‏آراي يار را ديده‏اند. آن بيداردلان، گرد هستي را از خود افشانده‏اند و بانشان بي نشاني به کوي بي‏نشان دوست ره برده‏اند. مرحوم حاج شيخ حسنعلي مقدادي اصفهاني معروف به نخودکي(1)، از بي نشانان پاک و رها شده از زندان خاک است. پير روشن ضميري که آسمانيان او را بهتر از زمينيان مي‏شناختند. بزرگ مردي که علم را با عمل و بندگي حق را با خدمت به خلق، همراه ساخته بود. آن عالم پارسا در سال 1279ق. در اصفهان ديده به جهان گشود. زبان و ادبيات عرب را در اين شهر فراگرفت و از درس فقه و فلسفه عالم عامل، مرحوم آخوند ملامحمد کاشي، بهره‏هاي فراواني برد. فلسفه و حکمت را از مرحوم جهانگيرخان قشقايي آموخت؛ سپس براي تکميل معارف ديني روانه نجف اشرف گرديد و از خرمن دانش مرحوم حاج سيد محمد فشارکي و مرحوم حاج سيد مرتضي کشميري توشه‏ها اندوخت. استاد او در اخلاق و تزکيه نفس، مرحوم حاج محمد صادق تخت‏پولادي بود که از هفت سالگي تحت تربيت و مراقبت آن مرد خدا قرار گرفت. در سال 1327 ه.ق، مجاور بارگاه ملکوتي حضرت رضاعليه‏السلام گرديد و تا پايان عمر با برکتش در آن جا اقامت گزيد.
آن مرد الهي با آن که به عبادت، مجاهدت، رياضت، زيارت و اعتکاف در مکان‏هاي مقدس، سخت مداومت و مراقبت داشت، ولي خود مي‏فرمود: «روح همه اين اعمال خدمت خالصانه به سادات و فرزندان فاطمه زهرا سلام الله عليها است و بدون آن، اين‏گونه اعمال، چون جسمي بي جان است و اثري ندارد.
سادات را بسيار گرامي و محترم شمار و هر چه داري در راه ايشان صرف کن و از فقر و درويشي در اين کار پروا نما
آن عالم رباني و عارف صمداني در واپسين دم زندگي‏اش، پسرش را چنين وصيت و سفارش مي‏نمود:

حکايتي از زهد آيت الله نخودکي

1- نمازهاي يوميه خود را در اول وقت آنها به جاي آر.
2- در انجام نيازهاي مردم، هر قدر که مي‏تواني بکوش و هرگز مينديش که فلان کار بزرگ از من ساخته نيست؛ زيرا اگر بنده خدا در راه حق گامي بردارد، خداوند نيز او را ياري خواهد کرد.
3- سادات را بسيار گرامي و محترم شمار و هر چه داري در راه ايشان صرف کن و از فقر و درويشي در اين کار پروا نما.
4- از سحرخيزي و نماز شب غفلت مکن و تقوا و پرهيز را پيشه خود ساز.
سرانجام در ماه شعبان 1361 ق. خورشيد روح آن شيفته حق، در افق مغرب زندگاني غروب کرد و روان پاکش به عالم قدس و بقا پر کشيد.
بدن پاکش بنابر وصيت خودش در آستانه يکي از درهاي ورودي حرم مطهر رضوي عليه‏السلام به خاک سپرده شد تا بوسه‏گاه کف پاي زائران آن امام همام باشد.

حکايتي از زهد آيت الله نخودکي

از مرحوم حاج شيخ حسنعلي، حکايت‏هاي فراوان و عجيبي نقل شده که بيان‏گر جايگاه رفيع و عظمت روحي و معنوي اوست. داستان زير نمونه‏اي از آن ها است:
شبي از شب‏هاي زمستان بود. آسمان دامن سخاوتش را گشوده بود و دانه‏هاي سفيد برف را به نشانه پاک‏دلي و صفا، دامن‏دامن نثار زمين مي‏کرد و رحمت و مهرباني براي زمينيان به ارمغان مي‏آورد. صداي گام‏هاي سنگين مردي سبک‏بال که از پله‏هاي پشت‏بام حرم قدسي امام رضاعليه‏السلام بالا مي‏آمد، به گوش مي‏رسيد. پله‏ها را يکي يکي پشت سر گذاشت و به پشت‏بامي که بام دنيا، بلکه بام ملک و ملکوت بود، قدم گذاشت. سجاده‏اش را کنار گنبد زرد رضا عليه‏السلام ـ که قبله اهل دل و مطاف کروبيان بود ـ گشود. گرمي ياد دوست، زمستان سرد را در نظرش بهاري دل‏انگيز و برف روي پشت‏بام را مخملي نرم و سفيد ساخته بود. حرارت درونش، سوزش سرما را از يادش برده بود و لطافت روحش، سختي و زمختي زمين را. از گنبد زرين رضوي‏عليه‏السلام دو شعاع نور از توحيد و ولايت تا کهکشان پرتو افشاني مي‏کرد و در بي کران‏ها به هم مي‏پيوست. او آماده نماز شد. عظمت حق، قلب و اعضايش را خاضع ساخته بود و خود را يک‏سره در برابر وجودي بي کران و بي انتها مي‏ديد. در هيچ چيز، جز او نشانه‏اي از هستي نمي‏يافت. دو شستش با زبان حق‏گويش با هم به حرکت درآمدند و بانگ تکبير رسا و کوبنده‏اش، جز دوست همه چيز را پشت سر انداخت. سوار بر زورق حمد و سوره، بر اقيانوس آرام اسم وصفت و ذات حق به حرکت در آمد تا سرانجام جلال و شکوه حق او را به کرنش و رکوع واداشت؛ خم شد وبه رکوع رفت. آن مرد، مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني معروف به نخودکي بود.
خادمي که مسئول بام حرم مطهر بود، مي‏گويد: آن شب براي بستن در پشت بام از پله‏ها بالا رفتم. مرحوم حاج شيخ حسنعلي را بالاي بام و در کنار گنبد مشغول نماز و در حال رکوع ديدم. رکوعش طولاني شد. چند بار رفتم و برگشتم؛ ولي او همچنان در حال رکوع بود. طبق دستور سپس در بام را بستم و پايين آمدم و به خانه رفتم. آسمان آن شب بغضش ترکيد و سفره دلش را حسابي خالي کرد و سينه زمين را از برف سنگين ساخت. سحرهنگام به حرم برگشتم. نگران جناب شيخ بودم و با عجله از پله‏هاي بام بالا رفتم و راز سجده فرشتگان بر آدم و اوج دل‏دادگي و عشق و پاک‏بازي و معناي عبادت و تعظيم و رکوع را به تماشا نشستم. ديدم شيخ حسنعلي در همان رکوع آغاز شب است و پشت ايشان با سطح برف برابر. برف نيز از چنين معراجي سرخوش بود واز اين که همراه با جناب شيخ و بر پشت او به قرب حق و بارگاه ربوبي راه يافته بود، به خود مي‏باليد.3

پي‌نوشت‌ها:
 

1.چون ايشان مدتي در روستاي «نخودک» در اطراف مشهد مقدس سکونت داشت، به «نخودکي» معروف شد.
2.ر.ک: علي مقدادي اصفهاني، نشان از بي نشان‏ها، ص 14 ـ 44.
3.برگرفته از حکايت 74 از کتاب نشان از بي نشان‏ها ،ص 85.
 

منبع : مذهب نيوز
ارسال توسط کاربر محترم سايت : sukhteh
اضافه کردن نظر
نام:
پست الکترونيک:
نظرات کاربران:
کد امنیتی: تصویر امنیتیتغییر عکس